مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتماً. چه سوال؟
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی میپرسی؟
ما را مدد کن تا دانش اندکمان،
نه نردبانی باشد برای فزونی تکبر و غرور،
نه حلقه ای برای اسارت و
نه دست مایه ای برای تجارت بلکه ...
گامی باشد برای تجلی انسانیت و
متعالی ساختن زندگی خود و دیگران.